بوی خوش …

زنده به گور شدن افکارم را می بینم و زنده به گور شدن عقایدم!
دیگر باکی از زنده زنده مردنم نیست!
باکی از نبودنم نیست
آنچه داشتم رفت
آنچه که نداشتم، رفت
اکنون تنها من ماندم
 منی بی صورت، بی سیما، بی روایت
کاش افکار را ادیسون به جای خدا خلق میکرد
تا آنزمان که افکارت بی سو شده بود، سرت را بر دیواری،درختی، جایی می کوبیدی تا چراغ بی نورش بشکند
دوباره چراغی نو
روزی نو
و افکاری نو

کاش انسان کلیدی داشت برای فرمت کردن
برای بازگرداندن تنظیمات اولیه به روز ساخت محصول
اما گویا محصول نیستیم
حاصلیم
حاصل یک رنج طولانی
حاصل یک دریغ و درد ظنز مانند، سخره گرفته شده و اشک آلود
ترکیب غریبیست این آدمیت که یت را خودش داده و آدمش را کسی دیگر
آخر این آشیست که یا شور شده و یا بی نمک!

آهای؟
کجایی؟
ترکیب ناقصی از من بیرون فرستادی
بی گارانتی
بی ضمانت تعویض
جنس بنجلی بود که به دلیل تحریم و هدفمندی، کم گذاشتی!
برای آدمیت من هم کم گذاشتی؟
لطفا مرا بازگردان، چه به صندوقچه عدم و چه به مرکز بازیافت با لیبل شادروان!

یک دیدگاه دربارهٔ «بوی خوش …»

  1. واقعا کاش میشد بازیافت شد و دوباره از سر ساخته شد…
    همیشه میخوام که خدایی نباشه، وگرنه انقدر ازش شاکی ام که…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.