سمندریان

سمندریان رفت!
امروز همه خبرگزاری ها این تیتر را، به گونه ای درج کردند؛ دریغ که هیچ یک از آنان نگفتند که اجراهایش را سال ها به تاخیر انداختند.
رفت پیش از آنکه “بازی استریندبرگ” ش را ببیند.
این حکایت هنر ماست!
خانه هنرمندان دیربازیست که از انتهای “فرصت” رفته؛
آدرس جدید را به خاطر بسپار: بهشت زهرا؛ قطعه هنرمندان …

سایت ” مان هنر “

پس از مدتها سایت “مان هنر” رو راه اندازی کردم. از این سایت قطعا در کنار این سایت لذت خواهم برد.
امیدوارم شما هم از این سایت لذت ببرید. محتوای این سایت بیشتر عکس و فیلم و پوسترهای شخصی من هست که طی ۱۱ سال گذشته تهیه و طراحی کردم.
احساس خوبی از این اتفاق دارم. در توضیحی که در گوشه سایت دادم دلایل خودم رو از این کار گفتم و حس میکنم این دلایل برای راه اندازی چنین مجموعه ای قابل قبول خواهد بود.

منتظر نظرات شما هستم. البته امیدوارم سایت “مان هنر” مانند این سایت فیلتر نشه. البته محتواشتا الان حداقل طوری نیست که نیاز به فیلترشدن باشه!!

داشتین ما نداشتیم

یه آهنگ عالی از سینا حجازی! از اون دسته آهنگ هایی هست که فکر میکنم خوشتون میاد.

چیه رفیق تیپامون نمیخوره به هم نه؟؟؟ انگار که یه جورایی شما اشراف زاده ای ما گدا زاده؟؟؟
نه عزیزم یه سری چیزا شماها داشتین ما نداشتیم

ما وام داشتیم شما نداشتین ، شما وان داشتین ما نداشتیم
ما با دست تو مدرسه آب میخوردیم ، لیوان داشتین ما نداشتیم

بازیمون تیله و تشتک بود، مال شما اسکی تو شمشک بود
ما رو کهنه بمون میبستن، مال شما خوشگل پوشک بود

دیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری … مام بام باو

حرف ما دری وری بعد حرف، بیخود یه دست کتک بود
شما ناز بودی الهی، فحشتون گوله نمک بود

آرزوم توپ هفت سنگی بود، عشقت تلوزیون رنگی بود
خواب من شبا مداد سیاه، خواب تو مداد رنگی بود

ما تو رویا خونه ساخیتم، حقیقتو دور انداختیم
شما نجنگیدینو بردین، ما جنگیدیمو باختیم

ما غم داشتیم شما نداشتین ، پول کم داشتیم شما نداشتین
شما آهی نداشتین، ما جز آه راهی نداشتیم

دیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری … مام بام باو

شما آآآه ما نداشتیم، هه هه خب نداشتیم
شما زنده حالشو میبردین، ما فیلمشم حتی نداشتیم

لباس شما خارجی نو از اون مارک دارا
لباس ما خارجی کهنه، ااااه تاناکورا

دیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری … مام بام باو

رفیق اینا همه اجباری بود، از اونا که توش دست نداری بود
خوب و بدش به من گذشت و رفت، برام شکل یادگاری بود

ولی امروز دست خودمه، حال منو تو فرق داره یه نمه
یه چیزی تو زندگی ما بود، فک نکنم پیش شما بود

شورُ حال داشتیم شما نداشتین ، انگار بال داشتیم شما نداشتین
این بار ما داشتیم شما نداشتین، دااااااااااشتین؟ نداشتین!

یاد آن بی خواب را یاد آورید

شعر مرداب فروغ، جزو شعرهایی هست که من به خوبی باهاش ارتباط برقرار میکنم و حسی درونی کلمه به کلمه اون رو در ذهنم تصویر سازی میکنه. شاید به این دلیل که این شعر رو هر زمان که کتاب اشعار فروغ رو باز میکردم، حتما باید میخوندم و شاید به خاطر آهنگی خفته ای که هنگام خوندن این شعر شنیده میشه هست. به هر حال هرچه هست و به هر دلیلی هست از  محبوبترین شعرهاست برای من.

آه اگر راهی به دریائیم بود
از فرو رفتن چه پروائیم بود

آرزوی فروغ از زبان خودش این بود که: “آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است» «من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار میبرم.آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است .»”

پرویز شاپور و فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد اگر چه در ۳۲ سالگی درگذشت؛ لیکن ماندگار آثارش همچنان بر زبان مردم جاریست.
شب سیاهی کرد و بیماری گرفت
دیده را طغیان بیماری گرفت
دیده از دیدن نمیماند ، دریغ
دیده پوشیدن نمیداند ، دریغ
رفت و در من مرگزاری کهنه یافت
هستیم را انتظاری کهنه یافت
آن بیابان دید و تنهائیم را
ماه و خورشید مقوائیم را
چون جنینی پیر ، بازهدان به جنگ
میدرد دیوار زهدان را به چنگ
زنده ، اما حسرت زادن در او
مرده ، اما میل جاندادن در او
خودپسند از درد خود نا خواستن
خفته از سودای بر پا خاستن

خنده ام غمناکی بیهوده ای
ننگم از دلپاکی بیهوده ای
غربت سنگینم از دلدادگیم
شور تند مرگ در همخوابگیم
نامده هرگز فرود از بام خویش
در فرازی شاهد اعدام خویش
کرم خاک و خاکش اما بویناک
بادبادکهاش در افلاک پاک
ناشناس نیمهء پنهانیش
شرمگین چهرهء انسانیش
کوبکو در جستجوی جفت خویش
می دود، معتاد بوی جفت خویش

جویدش گهگاه و ناباور از او
جفتش اما سخت تنهاتر از او
هر دو در بیم و هراس از یکدگر
تلخکام و ناسپاس از یکدگر
عشقشان ، سودای محکومانه ای
وصلشان ، رؤیای مشکوکانه ای
آه اگر راهی به دریائیم بود
از فرو رفتن چه پروائیم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود

آهوان ، ای آهوان دشتها
گاه اگر در معبر گلگشت ها
جویباری یافتید آوازخوان
رو به استغنای دریاها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردونهء طغیان خویش
یال اسب باد در چنگال او
روح سرخ ماه در دنبال او
ران سبز ساقه ها را میگشود
عطر بکر بوته ها را میربود
بر فرازش ، در نگاه هر حباب
انعکاس بیدریغ آفتاب
یاد آن بیخواب را یاد آورید
مرگ در مرداب را یاد آورید