شاهنامه

بنام  خداوند  جان  و خرد                                                        کزین برتر اندیشه بر نگزرد

امروز شاهنامه رو شروع کردم. آرزویی که دیر به سراغش رفتم. اعتراف میکنم چندین مرتبه شروع کرده بودم و ناقص موند.

ازین پرده برتر سخن گاه نیست                                                  بهستیش اندیشه را راه نیست

شاید آشنایی من از کودکی با داستان های شاهنامه در این حس و خواسته ی همیشگی برای خواندن کامل این اثر بی تاثیر نبوده باشه. یادم میاد اولین مرتبه که تونستم به آرامگاه فردوسی قدم بگذارم ۱۲ سالم بود. همان زمان از کتابفروشی در حاشیه آرامگاه کتاب داستان نبرد رستم با دیو سپید رو خریدم. کتابی با جلدی آبی رنگ و تصویرسازی از همان صحنه نبرد.
دومین آشنایی نزدیک من با داستان های فردوسی مربوط به رستم و سهراب بود که تاثیر خاصی رو بر روی من گذاشت. احساسی که منو دچار رویا پردازی هایی کودکانه می کرد.

خوندن آثار مرتبط از شاهنامه هم جزو مواردی بود که بهش علاقه داشتم. خوان هشتم اخوان از جمله نبشته هایی بود که هیچ گاه یادم نخواهد رفت. حس اندوهی که همیشه صورتم رو خیس می کرد.

قصه است این , قصه , آری قصه ی درد است ”
شعر نیست.
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ -هم چون پوچ – عالی نیست
این گلیم تیره بختی هاست
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها,
“…روکش تابوت تختی هاست …”

… با هزاران یادهای روشن و زنده…
گفت در دل : ” رخش ! طفلک رخش
آه”!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد ناگهان انگار

 

به هر تقدیر من شروعی دوباره رو برای فتح این کاخ بلند….

بر آوردم از نظم کاخی بلند                                                    که از باد باران نیابد گزند