گمراهی

آیا صبحی شده که بیدار شوید و فکر کنید که چه غلطی می کنید؟ آیا شده در میانه یک کار به این فکر کنید که چرا اینقدر تا خرخره در میان یک تار گرفتار آمده اید؟ از سو کشیده می شوید و رانده می شوید. رو به آسمان نیم نگاهی می کنید، به درون می خزید و می بینید که خودتان تار تنیده و در آن گرفتار آمده اید؛ که اندوه فزونی یابد.

به قول صائب،‌
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد
آسمان در حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان می گردد
رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب
آبها صاف در ایام خزان می گردد
طالب خلق اگر گوشه عزلت گیرد
همچو دامی است که در خاک نهان می گردد
رتبه عشق به تدریج بلندی گیرد
باده چون کهنه شود نشأه جوان می گردد
آسمان خاک ره مردم بی آزارست
گرگ در گله این قوم شبان می گردد
هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب
عاقبت کشته شمشیر زبان می گردد

و به قول خیام:
از هر چه به جر می است کوتاهی به
می هم ز کف بتان خرگاهی به
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به