خواه و ناخواه

حتی یک لحظه این ذهنیت از مغزم نمی گذرد. وقتی حسی از درجۀ ارزش ساقط شود باید کنار گذاشته شود و با چیزی مهم تر یا حتی سنگین تر پر شود. تا کجا؟ تا کی؟ تا انتهای بی فکری یک انسان و یک ملت؟

آیا خواستن و یا خواسته شدن در این میان بابی از اعراب دارد؟ و باز از خودم می پرسم تا کی و تا کجا؟ آنکه درک میکند، به درک می رود. پس باید گوش بست، چشم خاموش کرد و دهان را بر افسار خفقان استوار کرد! و البته خوب میدانم که اکنون من کجا هستم و لب بام کجاست!

آدم ها یکدیگر را ناخواسته به بردگی می گیرند، گاهی به شرافت، گاهی به رذالت. آیا می دانی تنها تفاوت میان این دو کجاست؟ در میزان فهم عامل!

همین حماقت است که مرا در این راه زنده نگه میدارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.